503. هم شاگردی سلام

ساعت هفت صبح، با گل پسرِ مرتب و اتو کشیده، پیاده راه افتادیم سمت مدرسه. تو راه انواع و اقسام بچه مدرسه ای در اندازه و مدل های مختلف رو دیدیم که هر کدوم به یه سمت می رفتن! ورودی مدرسه رو گلدون چیده  و دم مدرسه رو آب پاشی کرده و پلاکارد زده بودن. همه چیز آماده برای شروع سال تحصیلی!

گل پسر که وارد مدرسه شد، من یه کم کنار در تو اون حال و هوای اول مهر موندم و مشغول تماشا شدم که از بلندگو سرود هم شاگردی سلام پخش شد. این قدر حس نوستالوژیک عمیقی داشت که یهو بردم به بیست و اندی سال پیش، تو حیاط دبستانی که اون زمان می رفتم و حالم کلا عوض شد! حالا نه این که دلم برای مدرسه تنگ بشه یا هوس  کلاس و درس بیافته به جونم، صرفا یه تجدید خاطره بود و من خوشحالم که دیگه نباید برم مدرسه!