ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ساعت هفت صبح، با گل پسرِ مرتب و اتو کشیده، پیاده راه افتادیم سمت مدرسه. تو راه انواع و اقسام بچه مدرسه ای در اندازه و مدل های مختلف رو دیدیم که هر کدوم به یه سمت می رفتن! ورودی مدرسه رو گلدون چیده و دم مدرسه رو آب پاشی کرده و پلاکارد زده بودن. همه چیز آماده برای شروع سال تحصیلی!
گل پسر که وارد مدرسه شد، من یه کم کنار در تو اون حال و هوای اول مهر موندم و مشغول تماشا شدم که از بلندگو سرود هم شاگردی سلام پخش شد. این قدر حس نوستالوژیک عمیقی داشت که یهو بردم به بیست و اندی سال پیش، تو حیاط دبستانی که اون زمان می رفتم و حالم کلا عوض شد! حالا نه این که دلم برای مدرسه تنگ بشه یا هوس کلاس و درس بیافته به جونم، صرفا یه تجدید خاطره بود و من خوشحالم که دیگه نباید برم مدرسه!