499. هشت

از چیزای به نظر من مسخره و بیخودی که تو سال های اخیر باب شده و به کمک اینستاگرام روز به روز گسترده تر و مفصل تر هم می شه، جشن تولدهای تجملاتی و فوق تجملاتی بچه هاس.  از تم تولد و لباس های خاص، میز تولد و کیک های گرون تومنی فوندانت ، میز شام با کلی غذاهای جورواجور تا چیزایی مثل پرنسس تولد که تازه تره و مدتیه جزء آپشن های شرکت های خدمات جشن تولد اومده و عبارته از یه دختر تر گل ورگل که با آرایش کامل و لباس پف پفی ، بین بچه ها تو جشن تولد می چرخه و دکور عکس ها می شه! 

اگه به اون بچه ی کوچولویی که این مراسم باشکوه که گاهی در حد یه عروسیه به افتخار ایشون برگزار می شه باشه، که درکی از این همه تزیین و تجمل و ریخت و پاش نداره و چه بسا از این همه شلوغی خسته و کلافه هم بشه! پس در واقع این همه زحمت و هزینه فقط برای دل پدر و مادر بچه اس و بعضا به رخ کشیدن و چشم و هم چشمی و کم نیاوردنشون از بقیه، که از جشن تولد به جشن های دیگه ای مثل جشن دندونی و جدیدا جشن از پوشک گرفتن(!) هم گسترش پیدا کرده!

من به شخصه هیچ وقت چنین جشن های سختی برای بچه هام نگرفتم! تولد رو هر سال داشتن اما در نوع عادی و کاملا عقب مونده از مد روز! هدف این بوده که خانواده ها دور هم جمع بشن و به بچه ها خوش بگذره پس  واقعا نیازی به این همه تجمل و تکلف نبوده!

امسال برای جشن تولد هشت سالگی گل پسر هیچ برنامه ای نداشتیم! شازده گفته بود اصلا حال و حوصله ی مهمونی نداره و به گل پسر پیشنهاد داده بود به جای مهمونی تولد _ که گل پسر از اول تابستون حرفش رو می زد_ بریم شمال که اونم نشد.

دیروز که قرار هفتگی مون بود برای رفتن به خونه ی مامان، وقتی رسیدیم و ناهار خوردیم، من یهو به ذهنم رسید که می شه امشب که شب تولد گل پسره و همه این جا دور هم جمعیم، یه کیک بگیریم و یه نیمچه جشن تولد تا گل پسر قند عسلمون شاد بشه! به شازده تلفن کردم و گفتم شب زودتر بیاد و کیک و کلاه تولد و بادکنک بخره و اگه تونست هدیه. بعد هم تازه نشستم به سرزنش کردن خودم که وقتی دیده بودم بچه ام این همه وقته منتظر تولدشه و براش ذوق داره، چرا زودتر فکر ش رو نکرده بودم، چرا از قبل هدیه نخریدیم، چرا وسایل تزیینی تولد رو از خونه نیاوردم و غیره و ذلک!

شازده نزدیک ده شب بود که با کیک و چند تا کیسه بزرگ رسید خونه ی مامان. دور از چشم گل پسر کیسه ها رو ازش گرفتم و بردم تو بالکن و کیک رو گذاشتم تو یخچال. شام که خوردیم، برادر کوچیکه همه ی بچه ها رو برد تو اتاق سرشون رو گرم کرد و ما تند تند بساط تولد رو به پا کردیم! کیک و شمع هشت رو گذاشتیم و کلاه های تولد رو دورش چیدیم، بادکنکا رو باد کردیم و مثل بچگی ها مالیدیم به موهامون تا به دیوار بچسبه، برف شادی رو آماده کردیم و چراغ ها رو خاموش و بعد گفتیم بچه ها از اتاق بیان بیرون: گل پسر، خانوم کوچولو و سه قلوهای داداشم. و بچه ها حسابی هیجان زده شدن!  کلی دست زدیم و جیغ کشیدیم و تولد مبارک خوندیم! تمام بادکنکا رو با شعله ی کبریت و  پریدن روشون ترکوندیم! شازده که واسه همه ی بچه ها هدیه خریده بود کادوهاشون رو داد. عکس و فیلم گرفتیم _با لباس های تو خونه ای!_ کیک خوردیم و خلاصه این تولد یهویی و بی برنامه ی قبلی، کلی باحال از کار دراومد و خیلی هم بهمون خوش گذشت. گل پسر هم از نتیجه راضی بود شکر خدا!

مطمئنم اگه از اون جشنای مفصل جینگولی گرفته بودم به هیچ کدوممون این قدر خوش نمی گذشت!

نظرات 4 + ارسال نظر
کیانا پنج‌شنبه 23 شهریور 1396 ساعت 02:54 ب.ظ

عزیزم‌تولدش مبارک حالا من اون روز تو اینستا یه جشن هزارروزگی دیدم. واقعا بار اولم‌بود

ممنونم. منم چند بار دیدم این مدل جشن رو!

شهناز شنبه 25 شهریور 1396 ساعت 09:29 ق.ظ

تولد گل پسرتون مبارک باشه ..الهی در سایه عنایات حضرت حق عاقبت به خیر بشه ..اخ گفتی دیگه کاری کردن که تولد رفتن هم عذاب شده تم تولد تعیین میکنن و باید همه لباسشون اون رنگی باشه آخه عزیزم بلکه من لباس اون رنگی ندارم حالا برم برا یه تولد کلی هزینه کنم

ممنونم سلامت باشین. ان شاالله
بله متاسفانه جوری شده که همه جای خوش گذروندن میافتن توزحمت و دردسر!!!

سمانه یکشنبه 26 شهریور 1396 ساعت 10:46 ق.ظ

عزیزم تولد گل پسر مبارک باشه.خیلی باهات موافقم.

خیلی ممنون سلامت باشی

دیبا چهارشنبه 3 آبان 1396 ساعت 12:02 ق.ظ

امان ار چیزایی که فقط مد میشهه
به نظر من که کار سخیفیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد