486

با خودم گفتم یه امشب همه چی رو ول می کنم به حال خودش و می رم مرخصی. بعد چند روز کار و بدو بدو کردن خیلی به استراحت نیاز داشتم. بعد شام ظرفا رو ریختم تو سینک و بی خیال آشپزخونه ی به هم ریخته نشستیم با شازده به فیلم دیدن. 
فیلم که تموم شد و شازده خوابید، دیدم نمی شه محل دل ضعفه ام که داشت تبدیل می شد به قار و قور نذارم و رفتم تو آشپزخونه که یه چیزی بخورم. _ عاقبت کم شام خوردن جهت حفظ تناسب اندام!_ پارچ شیر رو که از تو یخچال درآوردم یهو حس کردم این جوری نمی شه! کدبانوی  درونم  محکم بهم سقلمه می زد که حالا جارو برقی نکشیدی هیچی، لباس ها رو نشستی به کنار، دیگه آشپزخونه رو این مدلی ول نکن! و من مطیعانه همه جا رو مرتب کردم، ماشین ظرفشویی رو خالی کردم، ظرف های شام رو چیدم توش، قابلمه ها رو شستم و یه اسکاچ هم تو سینک کشیدم. بعد انگار که یه باری از روی دوشم برداشته شده باشه یه لیوان شیر برای خودم ریختم و به عنوان جایزه یه کیک هم از تو کابینت برداشتم که باهاش بخورم، نصفش رو البته!
بعد مسواک و جمع کردن عروسک های خانوم کوچولو به وقت ساعت سه بامداد تازه میام تو رختخواب بلکه بعد یه روز شلوغ و پرکار بخوابم. با این فکر که فردا صبح که از خواب بیدار بشم یه خونه‌ی مرتب و یه آشپزخونه ی تمیز بهم چشمک می زنن!
با تشکر از کدبانوی پرتلاش درون!