463. بله برونه، گل می تکونه،دسته به دسته، دونه به دونه شادوماد

بوی عروسی پیچیده تو خانواده! عید مبعث بله برون داداش وسطیه اس و حالا همه به تکاپو افتادن. کلی شورو مشورت تو تلگرام و پای تلفن و ایده های جور واجور که کیک رو از کجا بگیریم و گل از کجا تزئینات چه جوری باشه و ... مامان جان هم بنده و خاله و زن داداش بزرگه رو فردا جهت انجام  تزیینات و جینگول کاری های مرسوم به خونه شون  فراخوندن و فرمودن همسایه ها یاری کنین تا من عروس داری کنم!!!

 عروس فامیله، از اون فامیلایی که اگر چه نسبتش زیاد نزدیک نیست اما روابطمون نزدیک بوده و اصلا از گزینه های پیشنهادی خودم بوده از اول! و این خیلی آرامش بخشه که  کاملا با مدل و تیپ و فرهنگ خانواده مقابل آشنا باشی، هرچند که وصلت با فامیل سیاست های خاص خودشون رو هم می طلبه اما در کل مزایاش از وصلت با غریبه بهتر به نظر میاد که البته امیدوارم بر همین نظر بمونم!

امروزرفتم قواره چادر رنگیم رو که چند ماه قبل خریده بودم و بعد هم هی تنبلی کرده بودم تو دوختنش، درآوردم. از اول هم انگار دلم می خواست برای بله برون بدوزمش و بالاخره امروز دوخته شد، هر چند به دردسر بسیار!  موقع برش و طی یه حرکت بی سابقه که مثلا خواستم شکل پایین چادر بهتر دربیاد، خیلی شیک خراب  بریدمش! بعد مجبور شدم کلی تکه پارچه ها رو این طرف اون طرف کنم تا جبران کمبود پایینش بشه و یه تکه بیراه بهش بیاندازم. حالا خوبه طرح چادر خیلی شلوغه و این شیرین کاریم رو نشون نمی ده! بعد هم دوختش ماجرایی بود با چرخ خیاطی ای که بازی درآورد و حداقل ده بار نخ پاره کرد! بالاخره بعد سه ساعت کلنجار رفتن با پارچه و قیچی و سوزن و نخ و چرخ خیاطی، چادر دوخته شد و یه بار سنگین از روی دوش من برداشته! حالا بماند که چند بار سرم کردمش و جلوی آینه چرخ زدم و با روسری مورد نظرم امتحانش کردم تا مطمئن بشم برازنده خواهر داماد هست! خوبه من عروس نیستم! والا!!!