449.

مامان بزرگ همه چی رو آماده گذاشته بود تو یه ساک سبز رنگ. لباس احرامش رو که به شکل کفن درست کرده بود با چادر احرامش, سنگ عقیقی که اسامی پنج تن روش حک شده بود, پارچه سبز رنگی که از کربلا خریده بود و متبرکش کرده بود به ضریح امام حسین و دستمال مشکی هایی که تو مراسم روضه اشک هاش رو باهاش پاک کرده بود ... وصیت هاش رو هم از خیلی قبل به بچه هاش گفته بود. وقتی حالش خوب بود و نیافتاده بود تو بستر. که بعد از مرگش چادراحرامش رو بپیچن دورش و بعد کفنش کنن. سنگ عقیق رو بذارن زیر زبونش و اون پارچه سبز رنگ رو بکشن روی تابوت...

تو این چند ماه آخر همه می دونستن وقت رفتنش خیلی نزدیک شده. گردنبند سوره ملک و دعای عدیله اش رو هم آماده کردن و مامان بزرگ خیلی آروم و راحت چشماشو روی هم گذاشت و رفت...

جلوی در قسمتی که کفن رو تحویل می گرفت ایستاده بودیم و دختر یکی مونده به آخرش_ یعنی مامان شازده_ که خیلی اصرار داشت تمام وصیت های مادرش درست انجام بشه, یکی یکی وسایل رو از ساک سبز درآورد و گفت برای غسال ها روی هر کدوم  توضیحش رو بنویسم. و من تمام مدت داشتم فکر می کردم  به این که چه خوبه این جوری وسایل آخرین سفر آماده و مرتب باشه, که منم باید هم چین کاری بکنم... شب قبلش دوباره به شازده یادآوردی کرده بودم کفنایی رو که از نجف آورده بودم و متبرکش کرده بودم, کجا گذاشتم. باز بهش یادآوری کردم که اگه موقع رفتنم بود بعد از دفن زود تنهام نذاره, کنار قبرم بمونه و برام قرآن و زیارت عاشورا بخونه...

 و عمیقا به مرگ فکر می کردم, به این که آخر کار همه مون همین جاس. غسالخونه و گودال قبر... و تمام مدت اشک ریختم, وقتی میت رو از غسالخونه بیرون آوردن, وقتی براش نماز میت می خوندیم , موقع دفع و موقع تلقین: لاتخافی و لاتحزنی... و از خدا خواستم  که وقتی رسیدم به خونه آخرم نترسم و غمگین نباشم...


نظرات 26 + ارسال نظر
آذردخت چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 04:15 ب.ظ http://azardokht.blog.ir

سلام. خدا رحمتشون کنه. چقدر قشنگ نوشته بودید و چقدر خوب که آدم برای این واقعه هم حسابی آماده باشه و غمگین و ترسیده نباشه.

حسابدار چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 05:11 ب.ظ

خانمی
من خیلی میترسم از مرگ
مامانم که الهی فداش بشم و پیش مرگش از کربلا برای خودش کفن آورده عصبانی شدم و کلی داد و بیداد که چرا آخه این چیه
ولی بعدش...
گفتم تو خونه باشه خوبه میخوام اگر امام حسین لطف کرد و این گداشو پذیرفت برای خودمم بیارم

الهی که مامانت عمر طولانی و بابرکت داشته باشه اما چرا عصبانی شدی؟! مرگ حقه و برای همه هست باید براش آماده بود.
ان شاالله.

گیس گلابتون چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 08:32 ب.ظ http://www.gisgolabetoon.ir

تسلیت می گویم گلابتون بانو

صهبا شنبه 8 آبان 1395 ساعت 12:53 ق.ظ http://www.sahba44.blogfa.com

اخی
خدا رحمتشون کنه.

کوثر شنبه 8 آبان 1395 ساعت 08:09 ق.ظ http://manare.blogsky.com

سلام...
خدا رحمتشون کنه.

سمیرا شنبه 8 آبان 1395 ساعت 01:36 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

خدا رحمتش کنه ..چقدر خوبه که اینجوری آدم آماده و مشتاق رفتن به کوی دوست باشه...روحش غرق گل و ریحان

انار شنبه 8 آبان 1395 ساعت 06:25 ب.ظ

خدا رحمتشون کنه و بهتون صبر بده .میدونی مامان شمسی ام حتی برای غسال ها هدیه گذاشته بود توی بقچه کفنش.

وای چه قدر قشنگ! روحشون شاد.

روجا شنبه 8 آبان 1395 ساعت 10:35 ب.ظ http://north79.blogfa.com

سلام، چه مادربزرگی شیرینی بودن، خدا رحمتشون کنه، اشکم دراومد. خدا عاقبت همه رو ختم به خیر کنه.

سلام
بله واقعا دوست داشتنی بودن. ممنونم.

گلبهار یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 07:44 ق.ظ http://torshilite.blogsky.com/

سلام .تسلیت میگم .روحشون شاد .

زهرا یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 09:12 ق.ظ

چند شب پیش پدرم به من پیش همسرم گفت:" تو تنها دختر من هستی،باید به همون اندازه برادرانت ارث سهم ببری،اینو به برادرات هم گفتم." خیلی از این حرف ناراحت شدم...درسته که مرگ حقه اما تصورش هم سخته...خدا ان شاالله سایه بزرگترها رو روی سرمون نگه داره.

ان شاالله پدرو مادرامون عمر طولانی و باعزت و برکت داشته باشن.

مامان اویسا یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 12:56 ب.ظ

روحش شاد

مژگان دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت 02:16 ب.ظ

منم خیلی میترسم....از تنها موندن تو اون گودال تنگ و تاریک و بعدش که نمیدونم چی میشه ...الانم نوشته شما رو خوندم خیلی ترسیدم و منقلب شدم.....اینکه کی میبیمیرم و بعدش پسرم چه کنه

خدا به همه مون رحم کنه...

ماری چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت 09:09 ق.ظ http://Maria69.blogfa.com

تسلیت میگم دوست عزیزم
خیلی زیبا نوشته بودی اشکم سرازیر شد

ابان چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت 07:15 ب.ظ http://abanam.blog.ir

همیشه هم این طور نیست ..گاهی آدم فقط دلش می خواهد بمیرد ..آن وقت به کفن فکر نمی کند ..
مشهد که بودم چند بار دلم خواست برای خودم کفن بخرم از مادرم ترسیدم ...از اینکه دلش بشکنه .. مرگ برنامه ریزی نمی خواهد ...گاهی مرگ برای آدم پایان تمام دردها است
خدا بیامرزدشان ...

سلام گلی نازنینم.خیلی ماهی گلی.میام وبلاگت سرمیزنم.خداروحشونو قرین رحمت و آرامش کنه .چقد این متن تو زیبا بود خانوم.دمت گرم مثل همیشه.روی ماه خودتو و بچه هاتو‌میبوسم

سلام خانومی
خیلی ممنون از لطفت.

نوا یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 08:50 ق.ظ

روحشون شاد.
خیلی خوبه اینقدرآگاهی وآمادگی.مامان بزرگ منم همه چی اش آماده بود.خودش فراهم کرده بود.مامان بزرگا حواسشون جمعه.

خدا رحمتشون کنه.

غ ـزل یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 05:14 ب.ظ http://life-time.blogsky.com/

خدا رحمتشون کنه
سعادته این آماده بودنها

علیا سه‌شنبه 18 آبان 1395 ساعت 06:18 ق.ظ

خىا رحمتشون کنه و عاقبت همه بده شیعه ها رو ختم بخیر کنه
خوش به حالشون که برای مهمترین سفرشون مهیا بودن و به استقبالش رفتن

,سلامت باشین. ان شاالله

Miss.khorshid شنبه 22 آبان 1395 ساعت 09:34 ق.ظ

سلام
ان شالله خدا رحمتشون کنن و ان شالله ما هم به این قشنگی آماده باشیم. اونقدر آماده که ترس و حزنی نداشته باشیم.
(فشار قبر+ جوادی آملی رو سرچ کنین. مطلب جالبیه)

سلام
ممنونم. ان شاالله.

نیکادل یکشنبه 23 آبان 1395 ساعت 05:41 ب.ظ

تسلیت میگم بهتون. خدا صبر بده
منم از مرگ میترسم فقط به خاطر اعمالم

ممنون سلامت باشین
خدا عاقبتمونو ختم به خیر کنه.

الهه یکشنبه 30 آبان 1395 ساعت 12:49 ق.ظ http://barana94.blogfa.com

خدا رحمتشون کنه.روحشون شاد

ابراهیم پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 10:19 ق.ظ http://namebaran.blogfa.com

انشا الله خدا رحمتشون کنه و همچنین همه ما رو هم هدایت کنه تا آماده رفتن باشیم

ان شاالله

مهتاب2 جمعه 5 آذر 1395 ساعت 03:33 ق.ظ

خدا رحمتش کنه.
ولی گلی من گهگاه که به این مساله فکر میکنم خیلی میترسم. انگار زندگی رو فقط تو همین بعد جسمانی میبینم این که وقتی جسمم رو توی قبر گذاشتن وتنها شدم چقدر ترسناکه

ممنون
خدا به همه مون رحم کنه. ترسناک هم هست...

ام لیلی چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 01:41 ق.ظ

سلام.خدا رحمتشون کنه.
خیلی وقته ننوشتید،عادت نداریم به اینهمه بی خبری!کجایید؟اوضاع روبراهه؟

سلام
ممنون از احوال پرسی تون. الحمدلله

جواهربازار یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 10:39 ق.ظ http://bazarjavaher.rozblog.com/

خدا بیامرزه همه رفتگان خوبی رو که وجودشون خیر بوده.
من عناصری رو میشناسم که اصلا به مرگ اعتقاد ندارن!
از کلیه عناصر جدول مندلیف هم عذرخواهی میکنم که اونا رو بهشون منتسب کردم.

الهی امین

مهربانو (پخموله سابق!) شنبه 28 اسفند 1395 ساعت 12:41 ق.ظ http://sun-girl.ir

دارم همه پست هات رو یکی یکی میخونم.
این یکی دلتنگم کرد.
دختر کوچیکه‌یک ماهش نشده بود که پدربزرگم فوت شد و من‌نتونستم تو مراسمش شرکت کنم و بغض فروخورده ام رو دارم به دوش می کشم. پدربزرگم هم همه چیز رو آماده کرده بود و وصیت هاشو کرده بود

خدا رحمتشون کنه، جمیع رفتگان رو

روحشون شاد و قرین رحمت الهی باشه ان شاالله.
براشون فاتحه خوندم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد