437. و این دست های خالی...

بعد مدت ها  هنوز  اوضاع همینه . همین جوری که هیچ چیز  اون طوری که می خوام نیست و انگار علی رغم همه دست و پا زدنا, قرار هم نیست به این زودیا تغییری ایجاد بشه. مشکل از منه که این قدر لوس و کم طاقتم و هر چی سعی می کنم حالمو خوب کنم و خوب نگه دارم و  روح امید و زندگی  رو تو خونه جاری کنم, باز کم میارم و بعد یهو تو خودم فرو می رم, بی حال و حوصله و بی اعصاب ! که یادم می ره بالاخره زمان تحقق "ان مع العسر یسرا" می رسه. روزایی که بشینم, یه نفس عمیق بکشم و با یه لبخند روی لب بگم الهی شکر که اینم گذشت!

  حس می کنم هر چی این چند وقته رشته بودم رو پنبه کردم, خراب کردم با این حال خرابم!  اونم حالا, این قدر نزدیک به ماه مبارک,  که بعد دو سال عذر داشتن برای  روزه نگرفتن و یه سال نصفه نیمه گرفتن, دیگه منعی برای روزه گرفتنم نیست. دوست داشتم با یه حال خیلی بهتر از این وارد ماه رمضان می شدم.

و حالا چه قدر نیاز دارم به دستای مهربونی که دستامو بگیره, بلندم کنه, یه صفایی بهم بده و بعد با خودش ببردم بشوندم سر سفره مهمونی خدا...


خیلی التماس دعا رفقا!