407

صبح ها پیاده گل پسر رو می برم مدرسه, اون که می ره و  خانوم کوچولو هم کنار باباش  خوابه, وقت آزاد کوتاه من شروع می شه!  تو خیابونای اطراف پیاده روی می کنم, تو سکوت و هوای دل انگیز صبح گاهی. می رم یه پارک کوچیک اون اطراف و با لوازم ورزشیش ورزش می کنم,. این گردش تنهایی صبحگاهی رو لازم داشتم! یه زمانی برای خودم که تو سکوت و آرامش راه برم و فکر کنم و لذت ببرم!  نون تازه می خرم یا سبزی خوردن و بر می گردم خونه. چایی می ذارم و یه چرخ تو خونه می زنم , کارهای لازم رو  انجام می دم و در همون حین به فایل های صوتی تو گوشیم _که بعد مدت ها فرصت پیدا کردم برای گوش کردنشون_ گوش می دم. بعد هم یه صبحانه تو سکوت و آرامش, بدون  نگرانی از مواردی مثل چپه شدن لیوان چاییم یا ریختن شکر و مربا! یعنی حتی دلم نمی خواد شازده رو بیدار کنم که یه وقت به آرامش موقتم خدشه وارد نشه!!!

اشتباه می کردم که از اومدن پاییز خوشحال نبودم!


+ از پنج شنبه به این طرف  ته دلم آشوبه. از سینما بر می گشتیم و داشتیم تو ماشین  شیرینی سالگرد عقدمون رو می خوردیم که خبر منا رو از رادیو شنیدم. نه طاقت باز کردن عکس و فیلم های مربوط به فاجعه رو دارم, نه خوندن و شنیدن کامل خبرهاش رو. حالم بد می شه و اشکم درمیاد. فقط لعنت می کنم مسببین این فاجعه رو و دعا برای تسلای دل خانواده های داغدار, شفای مجروحان و رسیدن خبری از مفقودین.

و البته که دردناک تر دیدن  حجم  نفمهی عده ایه که بی اعتنا به عمق فاجعه و داغی که به دل این همه از هم وطن هاشون مونده, فقط نمک روی زخم می پاشن...