ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
صبح ها پیاده گل پسر رو می برم مدرسه, اون که می ره و خانوم کوچولو هم کنار باباش خوابه, وقت آزاد کوتاه من شروع می شه! تو خیابونای اطراف پیاده روی می کنم, تو سکوت و هوای دل انگیز صبح گاهی. می رم یه پارک کوچیک اون اطراف و با لوازم ورزشیش ورزش می کنم,. این گردش تنهایی صبحگاهی رو لازم داشتم! یه زمانی برای خودم که تو سکوت و آرامش راه برم و فکر کنم و لذت ببرم! نون تازه می خرم یا سبزی خوردن و بر می گردم خونه. چایی می ذارم و یه چرخ تو خونه می زنم , کارهای لازم رو انجام می دم و در همون حین به فایل های صوتی تو گوشیم _که بعد مدت ها فرصت پیدا کردم برای گوش کردنشون_ گوش می دم. بعد هم یه صبحانه تو سکوت و آرامش, بدون نگرانی از مواردی مثل چپه شدن لیوان چاییم یا ریختن شکر و مربا! یعنی حتی دلم نمی خواد شازده رو بیدار کنم که یه وقت به آرامش موقتم خدشه وارد نشه!!!
اشتباه می کردم که از اومدن پاییز خوشحال نبودم!
+ از پنج شنبه به این طرف ته دلم آشوبه. از سینما بر می گشتیم و داشتیم تو ماشین شیرینی سالگرد عقدمون رو می خوردیم که خبر منا رو از رادیو شنیدم. نه طاقت باز کردن عکس و فیلم های مربوط به فاجعه رو دارم, نه خوندن و شنیدن کامل خبرهاش رو. حالم بد می شه و اشکم درمیاد. فقط لعنت می کنم مسببین این فاجعه رو و دعا برای تسلای دل خانواده های داغدار, شفای مجروحان و رسیدن خبری از مفقودین.
و البته که دردناک تر دیدن حجم نفمهی عده ایه که بی اعتنا به عمق فاجعه و داغی که به دل این همه از هم وطن هاشون مونده, فقط نمک روی زخم می پاشن...