403. خیلی نزدیک

درست یک هفته پیش بود. صبح که تلگراممو باز کردم, اولین پی امی که خوندم خبر مرگ‌ ناگهانی پدر یکی از دوستام بود. شب سالم و سرحال خوابیده بود و صبح دیگه بیدار نشده بود. یک خواب ابدی٬ تمام...

بی اختیار بغض کردم و بعد اشکام جاری شد.برای شنیدن خبر فوت آدمی که اصلا ندیده بودمش. اونم منی که نه زیاد احساساتیم, نه اهل گریه و  زاری! وقتی هم که برای گفتن تسلیت با چند تا از دوستای دیگه ام خونه شون رفتیم, همین وضع بود. حالم خیلی منقلب بود. دوستم و دو تا عمه هاش رو که اونا هم از دوستانم بودم بغل کردم و همراه هر کدوم کلی گریه...اوضاع داغونشون خیلی حالم رو گرفت.

از اون روز فکرم عجیب درگیر شده. به این که مرگ چه قدر نزدیکه. برای عزیزان آدم, برای خود آدم. این که یهو یه روز صبح از خواب بیدار بشی و ببینی عزیزت که تا همین دیشب کنارت بود دیگه نیست, که اصلا یه شب بخوابی و دیگه بیدار شدنی در کار نباشه, که مرگ منتظر پیری و مریضی سخت نمی مونه برای این که سراغ کسی بیاد...

چند شب بعدش, شب جمعه,  تو تلگرام حرف مرگ بود با دوستام. این ماجرا همه مون رو بد جوری تحت تاثیر قرار داده بود. یکی از بچه ها نوشت "خدا کنه مرگ برامون راحت باشه, مثل بو کردن یه گل!" چند بار خوندم و بعد اشکام سرازیر شد. موضوع مناجات شب جمعه ام پیدا شد انگار! که بعد چند وقت شروع کنم به واگویه کردن با خدا. که تو که این قدر مهربونی نسبت به بنده هات, تو که موقع اومدنم به دنیا مهرم رو به  دل مادر و پدرم انداختی و اونا رو مامور نگهداریم کردی و مواظبم بودی, موقع رفتن به برزخ هم تنهام نذار و مواظبم باش. نذار احساس تنهایی کنم و بترسم... چه قدر شبیه حسی بود که هفته های آخر بارداری خانم کوچولو داشتم!

در کنار این تو هفته اخیر, هم درگیر اختلافات چند تا از دوستام بو دم, هم یه زن و شوهر از بستگان که اصرار هم داشتن ریز اختلاف و دلخوری ها شون رو توضیح بدن! تمام مدت یه چیزی ته دلم می گفت این دنیایی که توش آدم ممکنه یه شب که خوابید صبحش دیگه بیدار نشه, چه ارزشی داره که این قدر اختلاف و ناراحتی و حرف و حدیث تو رابطه ها باشه؟!  گاهی لازمه یه تابلو جلوی چشمامون باشه با این نوشته:"مرگ نزدیک است. خیلی نزدیک!"



نظرات 14 + ارسال نظر
افسانه یکشنبه 15 شهریور 1394 ساعت 11:23 ب.ظ

سلام
لذت بردم
غبطه خوردم رابطه ات را با خدا
منم دعا کن
موضوع مناجات شب جمعه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام
آدم وقتی یاد نزدیکی مرگ میافته این حال بهش دست میده.

فانوس دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 01:10 ق.ظ http://mimfanoos.blogfa.com

منم همیشه دعا میکنم که راحت بمیرم و اون طرف یکی مواظبم باشه

ان شاالله همین طور باشه.

مهرانه دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 08:08 ق.ظ http://mehraneh1362.blogsky.com

سلام عزیزم
واقعا چقدر دردناکه که به این راحتی عزیزی رو از دست بدی خدا بهشون صبر بده
امیدوارم خدا به هممون کمک کنه تا مرگ راحتی داشته باشیم

سلام
الهی آمین

سارا دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 11:48 ق.ظ http://biadonyabesazim.blogsky.com

خدا رحمتشون کنه.

همون قدر که رفتن به جشن و عروسی و شادی، لازمه،
رفتن به مراسم تدفین و ختم هم واجبه. چون این همون تابلو است که میگی.

بله همین طوره.
برای همینه که روایت داریم هر وقت خیلی خوشحال یا خیلی ناراحتین به قبرستان برین.

مامان آویسا دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 02:49 ب.ظ

همیشه به این موضوع فکر می کنم مرگ نزدیک است

خدا عاقبتمون رو ختم به خیر کنه.

صهبا سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 12:43 ق.ظ http://www.sahba44.blogfa,com

دقیقا همینطوره ..
مرگ خیلی نزدیکه....

مامان محمدامین سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 09:43 ق.ظ

سلام واقعا همینطوره عزیزم من عید امسال پدرمو همینجوری از دست دادم همه میگن چه مرگ راحتی داشت ولی خیلی واسه من سخته قبولش... وقتی کسی رو تو پیری از دست میدی یا بعد از یه بیماری یا حتی تو تصادف قبولش خیلی راحت تر ه همش فکر میکنم چی اینقدر ناراحتش کرده که شب به حال مرگ به رختخواب رفته و همیشه خودمو مقصر میدونم... شاید از من ناراحت بوده... چقدر زندگی بعد از این اتفاقا عذاب آور میشه... دلم پره ببخش عزیز...

سلام
خدا رحمتشون کنه.
چرا با این فکرها خودتونو عذاب میدین؟ اجلشون رسیده بوده تقصیر کسی نیست.
ان شاالله روحشون قرین رحمت و آرامش باشه.
فاتحه خوندم براشون.

زیر این آسمون آبی (فاطیما) چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 11:11 ق.ظ

درست میگی
همسرم همیشه میگه آدمی که به مویی بنده و به چشم به هم زدنی ممکنه دیگه تو این دنیا نباشه، چرا باید از بقیه کینه به دل بگیره یا اذیتشون کنه؟؟

کاش ما آدمها همیشه یادمون باشه که مرگ خیلی نزدیکتر از تصورمونه به ما!

مینو پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 11:44 ق.ظ http://milad321.blogfa.com

متاسفانه اغلب این مساله را باور نمیکنیم که مرگ خیلی نزدیک است.یکی از برادرهای من هم دو سال پیش به همین نحو فوت کرد.

خدا رحمتشون کنه. روحشون شاد.

مامان محمدامین یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 05:25 ق.ظ

ممنون عزیز بابت فاتحه...

سارا الف یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 10:46 ق.ظ

اول از همه خدا تمامی عزیزان از دست رفته رو رحمت کنه
وبعدش اینکه من فکر میکنم مرگ از تولد هم شیرین تره (البته که درد بزرگی هست برای بازماندگان) ولی خوب وقتی فکر میکنم که بعد از مرگ قراره تو آغوش خالقم (خدای خودم) قرار بگیرم دیگه از هیچ چیز واهمه ای ندارم. تازه قراره زندگی ابدیمون شروع بشه. برای من مرگ آغاز یک سفر مهیجه. ولی اینکه همیشه تو ذهنت باشه که تو این دنیا فانی هستی و هر لحظه ممکنه که دیگه نباشی یه هنره، هنر خوب دیدنه. هنریه که بهت کمک میکنه که از تک تک لحظات بودن تو این دنیا نهایت لذت و استفاده رو ببری و خودت رو اینتقدر غرق مسایل مادی و دنیوی نکنی. اما نکته اصلی این قضیه اینه که متاسفانه این هنر به راحتی بدست نمیاد...

چه نگاه قشنگی! در واقع همین طوره اگر دست پر و با توشه کافی به این سفر بریم.

کوثر یکشنبه 22 شهریور 1394 ساعت 07:49 ب.ظ http://manare.blogsky.com

سلام
کاش باور کنیم مرگ همسایه دیوار به دیوارمونه...

مامان محمدامین دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 02:01 ق.ظ

ممنون عزیزم بابت فاتحه

پخموله بانو سه‌شنبه 31 شهریور 1394 ساعت 02:33 ب.ظ http://sun-girl.ir

هفته پدش تو تلگرام یه دفعه یکی از دوستام اومد و گفت که یکی از دوستای مشترکمون تو سفر تصادف کردن و بچه دو ساله اش فوت شده. چند روز قبلش دورهمی دوستانه داشتیم و بچه هامون خیلی باهم بازی کرده بودن, این اتفاق خیلی متو بهم ریخت. فردا صبحش رفتیم مراسم ترحیم, هی همدیگه رو بغل میکردیم و گریه میکردیم,دوستممیگفت خدا بچه هاتونو نگه داره!
همش یاد مامانم می افتادم که وقتی تو بچگیام باهاش میرفتم ختم, برام سوال بود مامان چطور واسه کسیکه ندیده یا زیاد صمیمی نبودن گریه میکنه؟؟!!
حالا من بودم ک با دوستم همزات پنداری میکردم و ....

خدا بهشون صبر بده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد