396. این چیزهای کوچک خوشحال کننده!

بعد  مدت ها بالاخره امروز صبح  زود از خواب بیدار می شم! این ساعت خواب به هم‌ ریخته  که  حسابی کلافه ام کرده٬ خود به خود درست نمی شه. از دیشب تصمیم گرفم که  یه اقدام اساسی انجام بدم!

هوس یه صبحانه مفصل دو نفره خیلی وقته به دلم مونده. چایی دم می کنم٬ و دو تا تخم مرغ نیمرو٬. خیار و گوجه خرد می کنم. بهشون نمک می زنم و لیمو ترش می چکونم روشون. پنیر قاچ می کنم و می ذارم کنارش. نون گرم می کنم و میز می چینم. یه  لباس خوش آب و رنگ می پوشم, عطر می زنم و یه رژ ملایم٬ دیگه همه چی کامله! شازده رو صدا می زنم. با تعجب بیدار می شه و با کیف کوک می شینه سر میز! البته در همون حین خانم کوچولو هم بلند می شه و با  نق نق  به ما ملحق!  ساعت خواب اون هم باید تنظیم بشه برای همین نمی ذارم دوباره بخوابه! میاد و طبق معمول شروع می کنه به ورجه و وورجه و به هم‌ ریختن میز غذا و فانتزی صبحانه دو نفره ام رو مختل می کنه! گل پسر رو هم چند باری  صدا می زنم اما بالاخره وقتی میاد که میز رو جمع کردم و باید دوباره براش بساط صبحانه بپیچنم!

یه چرخ تو خونه می زنم. تخت رو مرتب می کنم. سرویس بهداشتی رو می شورم . کرم دست و صورتم رو می زنم و می شینم سر بلوز قلاب بافیم...



دو روز پیش تک و تنها رفتم بازار بزرگ تهران! یه سری خرید داشتم و مدت ها منتظر فرصت بودم که بتونم برم بازار و تو تنوع زیاد و با قیمت خوب خرید کنم. بعدازظهر تو اوج گرما از خونه مامانم راه افتادم و بعد سه ساعت و نیم با  چند سری لباس خوشگل و رنگی رنگی برگشتم! تنها بازار رفتن رو برای بار اول تجربه می کردم. قبلا چند باری رفته بودم که هر دفعه یه نفر همراهم بود. این دفعه چون برنامه ام مشخص نبود نتونستم با کسی قرار بذارم و فکر می کردم تنها بازار  رفتن گیج کننده باشه. اما برخلاف تصورم خیلی هم خوب بود! با خیال راحت تو مغازه ها و بین دست فروش ها چرخ زدم ٬ جنس ها رو ورانداز کردم  و چیزایی که لازم داشتم خریدم. حواسم هم بود که جوگیر نشم و خرید کاذب انجام ندم!


این روزها به خوب بودن حالم خیلی نیاز دارم. تو  وانفسایی که تعداد زیادی از اطرافیان‌ به طرزی باورنکردنی٬ بدجنسی ها  و حماقت هاشون رو نشون می دن!


نظرات 7 + ارسال نظر
مامان آویسا چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 03:41 ب.ظ

موفق باشی دوست عزیز
من تنها خرید کردن و خیلی دوست دارم لذتش برام بیشتره

ممنون. آره لذت بخشه !

فافا چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 06:40 ب.ظ

سلام . خیلی خیلی از آشناییتون خوشحالم.
چقدرررررر قلم عالی ای دارین.
بیشتر مطالبتون رو خوندم .
چشمام داره درمیاد!
ولی نمی تونستم نخونمشون.
من یه زن 24 ساله ام . منتظر نی نی ....
پارسال نی نی اومد و خیلی زود رفت . یعنی سقط شد.
از تجربه های بارداری و بچه داریتون حتما استفاده خواهم کرد.
وبلاگ منم اسمش : من مادر شادابی خواهم شد.
خیلی خیلی خوشحالممیکنید اگه بهم سر بزنین.

سلام. خوش اومدین.
ممنون از نظر لطفتون.
ان شاالله به سلامتی

نوا پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 12:31 ق.ظ

این صبحانه با همسر خیلی خوبه من از بعدازماه مبارک شروع کردم بانی اش همیکی ازبرنامه های تلویزیونی ببود صبحها بیدارمیشم صبحانه مختصری میچینم چون همسر محل کارش صبحانه میخوره ولی دوتایی کنارهم هستیم خونه ساکته و دو نفری صبحانه میخوریم ایشون رابدرقه میکنم لباس تو ماشین میری م گل اب میدم یخورده دراز میکشم تا اقایون بیداربشن واینچنین روزهارابهترشروع میکنم

آره واقعا حس خوبیه. اصلا صبح زود یه نشاط و انرژی خاصی داره.

نیکادل پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 08:38 ب.ظ http://somerest.blogsky.com

در مورد جمله ی آخر درکت میکنم گلی خانم

کوثر پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 11:57 ب.ظ http://manare.blogsky.com

سلام
خیلی خوبه که بتونید تغییر ایجاد کنید. ان شاءالله موفق باشید در این راه...

سلام
انشاالله. ممنون.

گلابتون یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 07:52 ق.ظ

چه کارهای قشنگی کردی...حال خوبت ماندگار رفیق

ممنونم

قاصدک پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 10:48 ق.ظ

دمت گرم بهترین کارو کردی ... هم صبحانه اول صبحت دلمو برد و هم خرید تنهاییت...
مبارک باشه هر چی خربدی مامان گلابتون. انشاله به شادی بپوشی...
بلوز قلاب بافیت رو هم که تو اینستا دیدم . عالی بود. هنرمند

ممنون از لطفت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد