خانه ای که روی اعصاب من راه می رود!

انگار نه انگار که تا همین یک ماه پیش, همه خونه و گوشه و کنارهاش تمیز و مرتب بود؛ انگارنه انگار که کلی وقت و انرژی گذاشته بودم برای خونه تکونی... الان اصلا نمی شه به خونه نگاه کرد! هر جا رو نگاه می کنی, یا کثیفه یا به هم ریخته یا هر دوش! و من احساس می کنم نه توانی برای تمیز و مرتب کردن دارم و نه اصلا انگیزه ای!!! از صبح تا شبم رو تو خونه ای می گذرونم که منظره اش نه تنها برام دل انگیز و دوست داشتنی نیست, که به شدت کلافه کننده و اعصاب خرد کنه, با وروجک نوپایی که تمام تلاشش رو که روز به روز بیشتر و گسترده تر هم می شه, به کار می بره تا بیشتر کثیف کنه و بیشتر به هم بریزه!



تا چند وقت پیش, شب ها بعد از خوابیدن بچه ها یه چرخی تو خونه می زدم و همه جا رو مرتب می کردم. در جواب شازده که می گفت چرا نصف شبی گیر می دی به جمع و جور کردن, می گفتم تا بچه ها خوابن و پشت سر من, دوباره به هم نمی ریزن, می خوام از مرتب بودن خونه لذت ببرم! اما الان حوصله این کار رو هم ندارم. انگار یه خستگی عمیق تو تنمه که خیال نداره دست از سرم برداره, کلافه بودن از به هم ریختگی خونه نیز هم چنین! 

و در کمال نا امیدی به این فکر می کنم که کِی می شه این خونه مرتب بمونه؟؟؟