استعلاجی

بعد دو روز کار فراوان جهت امر خطیر خانه تکانی, تصمیم داشتم یه روز مرخصی به خودم بدم, استراحت کنم و خوش بگذرونم, برم شهر کتاب و یه چرخی دور و اطراف بزنم که از صبح روز مرخصی یه تب و لرز اساسی همراه سرفه های شدید افتاد به جونم! گویا مریضی از گل پسر که چند روز قبلش گرفتار شده بود, منتقل شد به به من. اونم تو روزی که شازده از صبح زود برای کاری رفته بود شهرستان و تا برگرده نیمه شب می شد.

در نتیجه من موندم با یه حال نزار و دو تا فسقلی, دست تنها. یه قابلمه کوچیک سوپ گذاشتم و پیچیده لای دو تا پتو, یه گوشه افتادم. خانم کوچولو هم تو اون وضع بازیش گرفته بود و هر از گاهی می اومد پتو رو از روی سرم می کشید کنار و دالی می کرد و من تا مغز استخون یخ می زدم از سرما!



بچه ها از این فرصت که کاری به کارشون نداشتم حد اکثر استفاده رو کردن, تا تونستن ریختن و پاشیدن و خونه دسته گلم رو کردن بازار شام! طوری که بعدش ملاحظه شد مثلا سی دی های فیلم سر از آشپزخونه در آوردن و دستکش های ظرفشویی از اتاق خواب!

حالا به جای یه روز, سه روزه که رفتم تو مرخصی. اما نه اون طور که دوست داشتم از نوع تفریحی, بلکه استعلاجی اجباری! و معلوم نیست کی از شر این ویروس های نابکار که بیشتر از همه به جون گل پسر افتاده و باعث تب های شدیدی می شه که منو می ترسونه, خلاص می شیم.