ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روزایی که حالم خیلی خوبه, روزایی که حالم زیاد خوش نیست و میخوام که خوش بشه, وقتایی که دلم تنوع می خواد و عوض شدن حال و هوام رو, می رم شهر کتاب! چرخیدن بین کتاب ها و ورق زدن و انتخاب کردن و خریدنشون از لذت های بزرگ زندگی منه!
مثل امروز که حالم ملغمه ای بود از همه این ها و برای همین هم قبل از برداشتن گل پسر از مدرسه, یه سر خیلی کوتاه به شهر کتاب نزدیک خونه زدم و دو جلد کتاب برای خودم و یکی هم برای گل پسر خریدم که تو راه نشونش دادم و با دیدنش کلی ذوق زده شد و بعد از رسیدن به خونه راضی نمی شد ازش دل بکنه و بره لباس عوض کنه!
خیلی دلم می خواد بتونم یه بچه کتاب خون بار بیارم! که البته لازمه اش قطعا اینه که بچه ام بیشتر از گوشی و لپ تاپ, کتاب دستم ببینه!
+ همین حس و حالی رو که نسبت به شهر کتاب و خرید کتاب جدید و خوندنش دارم, نسبت به کاموا فروشی و خریدن کامواهای رنگی و شروع بافتنی تازه هم دارم!!!