لذت کتاب


روزایی که حالم خیلی خوبه, روزایی که حالم زیاد خوش نیست و میخوام که خوش بشه, وقتایی که دلم تنوع می خواد و عوض شدن حال و هوام رو, می رم شهر کتاب! چرخیدن بین کتاب ها و ورق زدن و انتخاب کردن و خریدنشون از لذت های بزرگ زندگی منه!



مثل امروز که حالم ملغمه ای بود از همه این ها و برای همین هم قبل از برداشتن گل پسر از مدرسه, یه سر خیلی کوتاه به شهر کتاب نزدیک خونه زدم و دو جلد کتاب برای خودم و یکی هم برای گل پسر خریدم که تو راه نشونش دادم و با دیدنش کلی ذوق زده شد و بعد از رسیدن به خونه راضی نمی شد ازش دل بکنه و بره لباس عوض کنه!

خیلی دلم می خواد بتونم یه بچه کتاب خون بار بیارم! که البته لازمه اش قطعا اینه که بچه ام بیشتر از گوشی و لپ تاپ, کتاب دستم ببینه!


+ همین حس و حالی رو که نسبت به شهر کتاب و خرید کتاب جدید و خوندنش دارم, نسبت به کاموا فروشی و خریدن کامواهای رنگی و شروع بافتنی تازه هم دارم!!!