برادر مهربون!


خانوم کوچولو رو سپردم به گل پسر و رفتم تو حموم تا لباس هاش رو بشورم. کارم که تموم می شه و شیر آب رو می بندم, صدای گریه می شنوم . زود می آم بیرون و می بینم خانوم کوچولو داره گریه می کنه, گل پسر هم نشسته جلوش و با گریه و التماس می گه:"خانوم کوچولو! تو رو خخخخخخدا گریه نکن!!!" می رم کنارشون, خانوم کوچولو رو بغل می کنم و می گم:"گل پسر تو چرا گریه می کنی؟!" با هق هق می گه:" آخه هر کاری کردم خانوم کوچولو آروم نشد!" گل پسر رو هم می گیرم تو بغلم. هر دوشون آروم می شن.



یکی از بزرگ ترین شادی های این روزای من اینه که وقتی بعد خریدهای ریزه ریزه برای غذای خانوم کوچولو_که همه چی رو تازه تازه بهش بدم!_ و هر روز غذا درست کردن با آداب مخصوص, لطف کنه و غذاش رو بدون تف کردن و برگردوندن بخوره!

خدایا این شادی ها رو از ما نگیر!!!


+ عکس تزیینی است!