رمضان پر مهمانی!

شکر خدا ماه رمضان امسال پر از مهمونی های جورواجوره و ما اکثر شب ها افطاری دعوتیم!  فکر کنم این ماه و مهمونی هاش تموم بشه من دپرس بشم!

خودمم بیکار نبودم البته و دو شب مهمونی دوستانه داشتم و دوتا مهمونی بزرگ فامیلی هم در پیش رو دارم. مهمونی های دوستانه مون به خوبی و خوشی و البته دست تنها برگزار شد. اما قصد دارم برای مهمونی های بعدی حسابی از اطرافیان کار بکشم! چون واقعا مهمونی افطار جمعیتی, دست تنها و با بچه کوچیک نمی شه که برگزار بشه! پیش خودم فکر کردم چه طور وقتی بقیه مهمونی دارن من می رن کمکشون, خوب اون ها هم بیان کمک من و این رو رک و صریح درخواست خواهم کرد! و البته که متوجه شدین بیشتر منظورم به خانواده شازده اس!!!



دو شب پیش دو خانواده از فامیل شازده مهمونمون بودن که بچه هاشون هم سن خانوم کوچولوئن. آقایون که از زمان مجردی رفیق بودن با هم. ما خانوم ها هم از سر این که با هم حامله بودیم و با فاصله کمی از همدیگه زایمان کردیم, خیلی صمیمی شدیم و روابطمون بیشتر جنبه دوستانه داره تا فامیلی. یکی از این خانواده ها خیلی جالبن و یه جورایی خاص توی این دوره و زمونه. قبلا چند بار خواستم راجع بهشون بنویسم اما نشده. حالا گویا داره می شه!

این ها کمتر از دوساله که ازدواج کردن. پسره یکی دو سال قبل ازدواجش خیلی مذهبی می شه. قبلش هم تا حدی مذهبی بود, منتها دیگه خیلی رفت تو نخ مسجد و هیات و خلاصه فرق کرد با قبلش. موقع ازدواج هم اصرار داشت یه دختر خیلی مومن بگیره و خیلی خواستگاری رفتن تا دختری که هم شرایط مد نظر پسره رو داشته باشه و هم با شرایط پسره کنار بیاد رو پیدا کنن. مثلا دو تا دختر مامان شازده معرفی کرده بود که هیچ کدومشون پسره رو نپسندیدن! بالاخره دختر مورد نظر یافت شد و توافقات انجام و طی یه مراسم خیلی ساده عقد کردن. برای کمتر از 6 ماه بعدش هم سالن گرفتن برای عروسی که چنین چیزی در خاندان شازده بی سابقه بود! چون دوران عقد کردگی بقیه جوون های این فامیل بیشتر از دو ساله! مثلا خود ما که 14 ماه عقد کرده بودیم و تو فامیل خودم از همه دوران عقدمون بیشتر بود, تو فامیل شازده قبل از این مورد, کمترین دوران عقد کردگی رو داشتیم!!! بعد زد و چند هفته مونده به عروسی خاله بزرگ داماد فوت کرد و مجبور شدن سالن رو پس بدن.

چهلم خاله خانم که برگزار شد, تو همون مراسم دختر خاله ها به مادر داماد اصرار کردن که دیگه منتظر نمونن و زودتر مراسم عروسی رو بگیرن. چون یک هفته بعدش هم ماه محرم شروع می شد و اگر صبر می کردن, مراسمشون حداقل دو ماهی عقب میافتاد. و این شد که در یک اقدام بی سابقه سه روز بعدش عروسی برگزار شد و اینا همه کاراشون رو از گرفتن سالن و آتلیه و لباس و ... ظرف همین سه روز انجام دادن!!! عروسی هم بسیار ساده برگزار شد, با یک نوع غذا, لباس عروس قرضی, بدون اتاق عقد و آینه شمعدان و سرویس طلا و این جور تشریفات!

خونه عروس و داماد, طبقه زیر زمین خونه پدری داماد بود. یه خونه قدیمی که فقط تو این مدت کوتاه یه رنگ هول هولکی به دیواراش زده بودن! اما چیزی که خیلی خاص تر بود جهیزیه عروس خانم بود. وسایل برقی بسیار مختصر فقط در حد ضرورت و همه تولید داخل, بدون وجود مبلمان و میز غذاخوری و سرویس خواب و ویترین که همه عروس های این دوره زمونه جزء ملزومات لاینفک جهیزیه شون می دونن! تنها وسیله چوبی شون چند تا کمد بود و یه جالباسی! دور تا دور خونه رو هم پشتی گذاشته بودن. به سبک عروس های اول انقلاب دقیقا!

7 یا 8 ماه بعد عروسیشون هم در حالی که قرار بود خونه پدری داماد رو بکوبن و بسازن و اینا باید اثاث کشی می کردن, خانم به میل خودش باردار شد و پسرشون حدودا یه ماه زودتر از خانوم کوچولو به دنیا اومد. سیسمونیش هم بسیار مختصر و در حد ضروریات بود. بدون این جینگیل جات نه چندان ضروری که این روزها شدیدا مرسومه! خونه ای که اون موقع توش زندگی می کردن, یه خونه حدودا 60 متری خیلی قدیمی سمت پایین شهر بود که بعد یه سال از اون جا بلند شدن و یه خونه دیگه اجاره کردن. تو همین خونه که فقط سی متره, قبل ماه رمضون یه شب شام ما و اون یکی دوستمون رو هم دعوت کردن! با یه پذیرایی ساده و خودمونی. و البته خیلی هم خوش گذشت! بچه ها رو خوابوندیم و تا نصف شب دور هم گفتیم و خندیدیم!


من بی اغراق هر وقت این خانم رو می بینم به حالش غبطه می خورم! نه به وضع خونه زندگی و ظاهرش _که خوب مال من از اون بهتره!_ به این سادگی و بی توقع بودنش! به این که این قدر زندگی رو راحت می گیره, به همین داشته های کمش راضیه و از زندگیش لذت می بره و همیشه لبش خندونه! بارها فکر کردم من هیچ وقت حاضر نبودم با این شرایط زندگی کنم, تو خونه های کوچیکِ قدیمی و با حداقل لوازم! اما با تمام این احوال اون اگر بیشتر از من زندگیش راضی نباشه, قطعا کم تر هم نیست! 

خلاصه که این زوج, میون زرق و برق ها و تجملات زندگی های امروز, یه نمونه استثنایین! به اعتقاداتشون عمل می کنن. انتخاب کردن ساده و راحت زندگی کنن و از انتخابشون هم پشیمون نیستن. تازه خانم همیشه با جدیت می گه دوست داره چهار تا بچه داشته باشه و باور قلبی داره که هر بچه ای روزی خودش رو میاره. از حالا هم داره برنامه ریزی می کنه که چه زمانی مناسبه تا بچه بعدیش رو به دنیا بیاره!!!


نظرات 33 + ارسال نظر
آفرین پنج‌شنبه 19 تیر 1393 ساعت 08:03 ب.ظ

وسع مالی داره برای تامین 4 تا بچه؟

اون عمیقا عقیده داره که هر بچه ای روزی خودش رو میاره! بعد هم گفتم که اصلا زندگی رو سخت نمی گیره!

شیما پنج‌شنبه 19 تیر 1393 ساعت 11:17 ب.ظ

چه زوج با حالی!!!
چهار تا رو چجوری میخواد بزرگ کنه ؟البته فکر کنم از پسش بربیاد...
چه سفره ی افطار قشنگی

خیلی!
نمی دونم! حتما مثل خانوم های قدیمی که بیشتر از این رو هم بزرگ می کردن!
ممنون.

سمیه-تهران نوشت پنج‌شنبه 19 تیر 1393 ساعت 11:21 ب.ظ http://tehrannevesht.blogsky.com

ایشالاه همیشه به مهمونی و خوشی
این خانم غیر از بچه دار شدن هدف و برنامه دیگه ای توی زندگیش نداره!! بعد خرج این 4 تارو از کجا می خواد در بیاره؟

ممنون.
داره درس هم می خونه! خوب بچه زیاد دوست داره! بعد هم کسی که این قدر ساده و باقناعت زندگی می کنه تو تامین مخارج کمتر به مشکل میخوره.

فرناز پنج‌شنبه 19 تیر 1393 ساعت 11:43 ب.ظ

واقعا آفرین به این زوج. ان شاالله که خدا برکت هر چه بیشتر به زندگیشون بده.

انشاالله.

من و دخملی پنج‌شنبه 19 تیر 1393 ساعت 11:53 ب.ظ

وای واقعا مخم هنگ کرد گلی.
یادش بخیر چه حساسیتی داشتم رو سرویس چوبم و لباس عروسیم. چقدر بی توقع و ساده.خوش به حالش که وابسته این دنیا نیست.

منم همین طور! شب عروسیشون که دنبالشون رفتیم خونه شون واقعا نمی تونستم اون همه سادگی رو باور کنم!

کوثر جمعه 20 تیر 1393 ساعت 01:24 ق.ظ http://manare.blogsky.com

سلاااااااااااااااااام
قبول باشه طاعات وعبادات...
کاش ما هم به اندازه اون دوستتون به خدا اعتماد داشتیم.
خدا دوستی تان را پایدار کند.
این شب های نورانی، التماس دعای بسیار...

سلام
بله واقعا اعتماد دارن! خوش به حالشون.
محتاجیم به دعا.

نیکادل جمعه 20 تیر 1393 ساعت 02:17 ق.ظ http://www.somerest.blogfa.com

گلی یک سوال
عروسیشون بزن و برقص داشت؟

نه عزیزم!

♥kd♥ جمعه 20 تیر 1393 ساعت 05:20 ق.ظ http://love.jvvg.org

3132سلام واقعا عالیه، من زیاد بهت سر میزنم انصافا سایت خیلی خوبی دارین
شاد و خوشبخت باشین

سلامت باشین.

رویا جمعه 20 تیر 1393 ساعت 05:43 ق.ظ

چقدخوبه که با انصاف قضاوت میکنید.شایدخیلی ها وقتی اینطورزندگیهاروببینن به واسطه جوزدگی،تازه انتقاد هم بکنند.مذهبیها یه جور اون وری ها هم که معلومه.ممنون که این نمونه هارو اشاعه میدید.

مساله مورد نظر من این رضایت و قناعتشونه.

سمانه جمعه 20 تیر 1393 ساعت 07:31 ق.ظ http://weroniika.blogfa.com/

سلام
من هم دقیقا با همچین زوجی دم خور بودم
خانم دختر عمه خودم هست،هر چن عمه جانم خیلی آدم خوب و مذهبی هستن اما بعد از ازدواج دخترشون سبک زندگیشون عوض شد
شوهر عمه جان دندونپزشکن و ی دونه دختر دارن اونم بین 7 تا پسر برادرها به غیر از یکی همه مهندس یا کارشناس ارشد یا دکتر
جریان ازدواج دختر عمه جان هم خیلی جالبه به نظرم شوهرعمه جان دقیق به حرف اسلام گوش کرد یعنی دخرتشون دادن به انسانی که توش جَنَم دیدن و اینکه طرفشون فوق العاده انسان با خدا و خوش اخلاقیه
بعد این دختر عمه جان با توجه به تأثیری که شوهرشون روشون گذاشتن و با اختیار کامل خیلی از وسائلشون دادن به بقیه و استدلالشون اینه که توی خونه اگر اون وسیله نباشه به مشکلی بر می خورن یا نه؟
توی خونه اشون که خوب شوهر عمه جان به تمام بچه هاشون کمک کردن ساختن و اینا هم همینطور ،ی وسیله اضافی ندارن و در عین حال پره از انرژی مثبت
گاهی دلم فقط و فقط برای آرامشی که اون خونه می ده پر می کشه
و جالب تر از اون رابطه خوب این زن و شوهر هست خانم با تمام وجود احترام می ذاره به آقا و آقا هم با تمام وجود توجه می کنه به خانم
من هم واقعا به زندگیشون غبطه می خورم
ضمنا دیدشون به بچه هم مثل دوست شماس اما هنوز تعداد مشخص نکردن اما الان سومین فرزندشون باردارن

سلام
این نمونه ها خیلی جالبن. به آدم یاد میدن می شه جور دیگه ای هم زندگی کرد و شاد بود.

نونا جمعه 20 تیر 1393 ساعت 11:43 ق.ظ

هضم ناشدنی بید!
یه فاموتیدین لطفا
خوش به حال کسی که آرومه و خوشحال با هر سبک و سطح از زندگی

همین آرامش و رضایت مهمه. وگرنه هستن کسایی که سطح زندگیشون بالاتره ولی راضینیستن و مدام غر می زنن!

آیدا جمعه 20 تیر 1393 ساعت 12:08 ب.ظ

اصلا باورم نمیشه. خوب حالا دوست دارن اون مدل زندگی رو باشه قبول شاید اون بچه های بیچاره د‌وست نداشته باشن. نکنین واسه خاطره دل خودتون ۴تا بچه بی گناه و درگیر نکنین

مگه اشکالش چیه؟ اولا که قرار نیست تو اون خونه کوچیک بمونن. خونه پدر آقا ساخته بشه میرن اونجا. بعد هم برای بچه ها راحت تره که تو یه خونه کم اثاثیه باشن که راحت بدوئن و بازی کنن. نه تو خونه های شلوغ و چیده واچیده که مدام مادر و پدر بکن نکن بگن!
بعد هم بالاخره حتما بعدها زندگیشون مطابق نظر بچه ها یه تغییراتی می کنه.تازه معلوم نیست که حتما 4 تا بچه رو بیارن!

سوینچ جمعه 20 تیر 1393 ساعت 02:50 ب.ظ http://sevinchz.blogfa

انسانها با اعتقادشون زندگی میکنند

همیشه هم این جوری نیست البته!

رویای58 جمعه 20 تیر 1393 ساعت 03:01 ب.ظ

خوش به حالشون.کاش کمی ازشون یاد می گرفتم

آیدا جمعه 20 تیر 1393 ساعت 04:58 ب.ظ

اگه بعد ها بخواد یه تغییری بکنه یه چیزه دیگست. من کلا ادمیم که کیفیت واسم مهم تر از کیفیت اگه ۲تا بچه داشته باشن اما اون دو تا راحت تر باشن بهتره . البته این بهتر بودن نسبی . به هر حال هرکس یه نظری داره. اما خداییش اصلا نمیتونم بگم خوش به حالشون!

خوب این همون تفاوت دیدگاه هاس دیگه!
خوش به حالشون رو به خاطر این نگاهشون به زندگی میگم نه به خاطر صرف شیوه زندگیشون!

آیدا جمعه 20 تیر 1393 ساعت 05:00 ب.ظ

این دوستانی که مدام میگن کاش ازشون یاد میگرفتم دقیقا الان چی مانع یادگیریشونه؟

لیلی از شیراز جمعه 20 تیر 1393 ساعت 05:42 ب.ظ

خیلی جالب بود. انشالله خوشبخت باشن.

آفاق جمعه 20 تیر 1393 ساعت 09:15 ب.ظ http://http://b-arghavani.blogfa.com/

خوش به حالش

واقعا اینجور زن و شوهرا استثنائا

emasis جمعه 20 تیر 1393 ساعت 11:15 ب.ظ

من اولش که عکس رو دیدم یاد سفره سارا خانم تو بفرمائید شام افتادم!

این بفرمایید افطاره!

emasis جمعه 20 تیر 1393 ساعت 11:28 ب.ظ

واقعا" ؟



حالا اینو من برا کسی تعریف نکرده بودم ولی خب حالا بحثش شد میگم یکی از فامیلامون بچشون رو سقط میکنه بعد از چند وقت باباهه خواب میبینه که یه دختر خانمی اونور یقه اش کرده ، میگه مگه من چیکارت کردم؟

جواب میده که تو حق زندگیمو ازمگرفتی

گفته که نمی تونستم و شرایطش نبود

جواب داده که من روزی خودمو داشتم و نباید زندگیمو میگرفتی

ماها فکر می کنیم قراره روزی بچه هامون رو خودمون بدیم در حالی که روزی رسون کس دیگه اس.

نوا شنبه 21 تیر 1393 ساعت 01:06 ق.ظ

دوستی تون مستدام باشه
چقدر خوبه که این ادما هستن یعنی زندگی تنوع داره همه شبیه ما نیستن بدون خیلی از دغدغه ها هم میشه زندگی کرد شاید اگر ببینیم وبشنویم یاد هم بگیریم

انار شنبه 21 تیر 1393 ساعت 02:55 ق.ظ http://ladypomegranate.persianblog.ir

آدم هایی که دقیقابر مبنای اعتقاداتشون، با ایمان واقعی ، زندگی میکنن همیشه برای من حسرت برانگیزند ، خوش به حالشون !

مارال شنبه 21 تیر 1393 ساعت 09:59 ق.ظ http://www.memoryy.blog.ir

چقدر اینجوری زندگی کردن خوبه.

فاطمه شنبه 21 تیر 1393 ساعت 05:05 ب.ظ http://http://hametalasham.blogfa.com/

منم دوس دارم. سادگیو با 4 تا بچه.
سفره افطارتم دوس دارم خوشگل چیدیش
ما هم الان چندین نی نی تو راه داریم همسایه ها دوستام و فامیلمون تازه برنامه دارن که بعدشم بیارن. خواب خانوم کوچولو خوب میشه نترس.
دست تنها سخته آفرین می خوای کمک بگیری آفرین

انشاالله همه نی نی هاتون به سلامتی دنیا بیان.
ممنون از لطفت.

انشرلی یکشنبه 22 تیر 1393 ساعت 08:33 ق.ظ

اگر هر بچه ای روزی خودشو داشت انقدر بچه مظلوم سراسر دنیا بخاطر گرسنگی نمیمردند.یعنی اونا معصوم نیستند یا مستثنا هستند.من اصلا این جمله بچه روزیش با خداست رو قبول ندارم.

این چیزی که شما میگی یه بحث دیگه اس!

انشرلی یکشنبه 22 تیر 1393 ساعت 08:35 ق.ظ

گلی با ناامیدی تایپ میکردم.مدتها بود نمیتونستم برات کامنت بذارم.الانم دیگه این حرفه مونده بود تو گلوم.با امتحان کردم.

چرا؟! خوش اومدی به هر حال!

سمیه یکشنبه 22 تیر 1393 ساعت 10:18 ق.ظ

من قبول دارم اینکه ادم سخت نگیره و اینا ولی بعضی وقتا بعضی وسایل خونه واقعا واسه راحت زندگی کردن لازمه مثلا به نظرم مبل و میز نهار خوری واسه پذیرایی از مهمون راحتتره بخصوص واسه خانمهای مذهبی چون با حجاب و چادر خیلی دلا راست شدن سخته حالا مگه یه مبل و نهار خوری ساده از ام دی اف و اینا چنده که ادم تا این حد بخواد ساده زندگی کنه من متوجه منظورتون شدما

اون شبی که خونه شون مهمون بودیم کل پذیرایی با آقای خونه بود! خانوم اصلا دلا و راست نشد!
البته حرفتو قبول دارم.

مامان مترجم یکشنبه 22 تیر 1393 ساعت 02:54 ب.ظ

منم به زندگی آدمای قانع قبطه می‌خورم...واقعا خوش به حالشون...هر چند من یکی نمی‌تونم این مدلی زندگی کنم ولی بازم می گم خوش به حالشون

منم نمی تونم اما این نگاه به زندگی رو دوست دارم!

مامان مترجم یکشنبه 22 تیر 1393 ساعت 02:54 ب.ظ

منم به زندگی آدمای قانع قبطه می‌خورم...واقعا خوش به حالشون...هر چند من یکی نمی‌تونم این مدلی زندگی کنم ولی بازم می گم خوش به حالشون

سارا یکشنبه 22 تیر 1393 ساعت 04:07 ب.ظ http://biadonyabesazim.blogfa.com

آفرین به این خانواده نقلی.

فکر میکنم نه اینهمه ساده و نه اونهمه تجملاتی که در سطح جامعه، بسیار می بینیم. وسطش خیلی استرس زندگی کمه.

خوب منم نظرم همینه. اما استثنایی بودن اینا برام جالبه.

mary دوشنبه 23 تیر 1393 ساعت 02:35 ب.ظ

من که ادم مذهبی هم نیستم ازین سبک زندگی خوشم میاد. اونایی که خونشون پر مبل و بوفه و کریستاله غیر ازینه که مدام باید با بچه دعوا کنن که دست نزن. تازه بهترین و روشن ترین قسمت خونه میشه پذیرایی و بچه حق نداره اصن اون ور بره. بچه احتیاج به غذای خوب و یک محیط اروم داره. بقیش اضافه است.

من خودم چهار سال پیش با دو ملیون تومن همه وسایل لازم خونه رو خریدم. میز نهار خوری و یه مبل سه نفره هم توش بود که برای ما کافی بود. البته اگه ایران بودیم مسلما از روی جوی که هست مجبور می شدیم ده برابر این خرج کنیم.

واقعا برای بچه خونه کم اثاث خیلی بهتر و راحت تره. اما متاسفانه جو ایران بد شده باید این چیزا رو کم و بیش داشته باشی!
البته من خودمم مبلمان و ناهارخوریم راحتیه و کریستال زیادی هم ندارم!
خوشم میاد اینا تو فامیلی که همه خونه هاشون شیک و چیده واچیده اس این مدلی زندگی می کنن با اعتماد به نفس کامل!!!!

مهدیه سه‌شنبه 24 تیر 1393 ساعت 02:19 ب.ظ

من مخالف مرام ایشون هستم. ممکنه خودش و شوهرش آگاهانه ساده‌زیستی با این شدت و حدا رو انتخاب کرده باشند، ولی برای فرزندانی که به دنیا می‌آرن، این نوع زندگی و محرومیت از امکانات این دوره و زمونه، جبر مطلقه.

از امکانات محروم نیستن! فقط تیر و تخته و و سایل لوکس ندارن! وگرنه تلویزیون و کامپیوتر و این جور چیزا هست تو خونه شون.
بعد هم قرار نیست بچه هاشون رو از امکانات زندگی محروم کنن. هر پدر و مادری تا جایی که در توانشه وسایل رفاه بچه هاشو فراهم می کنه. همین الان هم میبینم که این مادر و پدر چه قدر به پسرشون از لحاظ تغذیه و پزشک و مراقبت ها و ... رسیدگی می کنن.

دختری به نام صبر دوشنبه 6 مرداد 1393 ساعت 03:02 ق.ظ http://pop_corn.persianblog.ir

گلی جون این دختر خانم خواهر نداره؟!!
از این دخترا داشتی معرفی کن!

نه عزیزم نداره!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد