ماجراهای اصلاح کنون!


چند سال پیش دختر عمه شازده که دندون پزشکه, تو یکی از عید دیدنی ها برام تعریف کرده بود که وقتی چند روز مونده به عید برای برداشتن ابرو می خواسته از آرایشگاهی که مشتریشه وقت بگیره, چه قدر براش کلاس گذاشتن و بد برخورد کرده بودن که وقتمون پره و باید زودتر تماس می گرفتین و این صحبت ها! بعد هم گفته بود من این همه سال زحمت کشیدم و درس خوندم, اون وقت نه این همه برو بیا و درآمد اون آرایشگری که شاید دیپلم هم نداشته باشه رو دارم, نه این همه کلاس می ذارم برای مشتری هام!!! و خلاصه خیلی شاکی بود!

بنده از اون جایی که کلا خیلی اهل آرایشگاه رفتن نیستم, خصوصا آرایشگاه های معروف که حوصله شلوغیش رو به هیچ وجه ندارم, با همچین موردی برخورد نکرده بودم تا دیروز که با خاله جانمان رفتیم یکی از این آرایشگاه های اسم و رسم دار برای اصلاح کنون جشن عقدش که ماجرایی بود! (همین جا داخل پرانتز بگم که همین جمعه عقد کنونه انشاالله!) خودم از قبل بهش گفته بودم که هر روزی خواستی بری اصلاح بگو منم باهات بیام. پریروز تماس گرفت و گفت:"از آرایشگاه زنگ زدن و گفتن فردا بیام. اما از یکشنبه تا جمعه که موهای صورتم درمیاد و بعد هم می ترسم جوش بزنم." (بار اولش بود که می خواست اصلاح کنه.) شماره آرایشگاه رو ازش گرفتم و زنگ زدم و بعد چند بار به این و اون وصل کردن, یه خانمی گوشی رو برداشت و سریع و با تحکم گفت که فردا وقت مشاوره شونه و بیان با آرایشگرشون صحبت کنن هر چی نظر ایشون بود!!!

دیگه قرار گذاشتیم برای صبح دیروز با خاله ام و مادر داماد و البته خانوم کوچولو رفتیم آرایشگاه! اولش وارد یه سالن بزرگ و شلوغ شدیم. رفتیم پذیرش, برگه ای رو که موقع گرفتن بیعانه داده بودن و باقی هزینه رو به طور کامل گرفتن و خاله مو گذاشتن تو نوبت! بعد جا نبود که بشینیم و رفتیم چند تا صندلی که یه گوشه روی هم بود رو در آوردیم و روشون نشستیم. یه کم که گذشت, یه نفر اومد گفت:"لطفا این جا نشینین. کنار کمد رنگه, ممکنه رنگی بشین! برین اون طرف!" گفتیم چشم!!! بلند شدیم صندلی ها رو بردیم جایی که اون خانوم گفت. چند دقیقه نشستیم باز یه نفر دیگه اومد گفت:"چرا این جا نشستین؟! ممنوعه!!!" گفتیم:"جا نیست و همکار خودتون گفته این جا بشینیم!" گفت:"نه برین اون طرف بشینین." دوباره صندلی ها رو برداشتیم و رفتیم جایی که گفتن! بعد یهو خانومه چشمش خورد به کالسکه خانوم کوچولو و گفت:"اجازه گرفتین اینو آوردین داخل؟!" گفتم:"نه! حالا اشکالش چیه؟! بچه تو بغلم خسته می شه, می ذارمش تو کالسکه." گفت:" آخه شلوغ می شه!" گفتم:" نه می ذارمش کنار خودم!" یه کم بعد اسم خاله ام رو صدا زدن و گفتن برین طبقه بالا. رفتیم سالن مشاوره عروس! اون جا یه کارت انداختن گردن خاله ام مثل کارت های جلسه امتحان و گفتن لباساتو بذار تو کمد سالن روبرو و برو طبقه بالا تو سالن گریم پیش فلانی که گریمور شماس باهاش مشاوره کن! دوباره رفتیم بالا و گفتن فقط عروس اجازه داره بیاد داخل شما برین پایین! ما دوباره برگشتیم طبقه اول و نشستیم منتظر تا یه کم بعد که خاله ام اومد و البته هیچ مشاوره خاصی هم در کار نبود! فقط پرسیده بود می خواد رنگ موهاشو عوض کنه یا لنز بذاره؟! که خاله ام گفته بود نه! بعد گفتن باید امروز اصلاح کنه و هر چی ما گفتیم امروز زوده و بذارین یکی دو روز مونده به مراسم, هیچ کس کوچک ترین توجهی نکرد!!! فقط گیر دادن موهاشو رنگ کنه خیلی بهتره! اونم در صورتی که موهای خودش خیلی خوش رنگه! که خاله ام سفت ومحکم گفت نمی خوام! رنگ موهای خودم خوبه!!!

بعد فرستادنش تو سالن اصلاح و ابرو. یه کرم به صورتش زدن و گفتن نیم ساعت بشین دوباره بیا! یه چیزی هم به ابروهاش زده بودن که ما فکر کردیم از همون کرمه اما وقتی صورتشو شست, فهمیدیم رنگ بوده و ابروهاش یه رنگ زرد ناخوشایندی شد!!! حالا ابروهای خودش قهوه ای روشنه اصلا نفهمیدم منظورشون از این کار چی بود اونم بدون این که قبلش چیزی بگن! بدتر این که بعدش تمام موهای صورتش رو هم با تیغ زدن! دوباره که خواست بره تو سالن اصلاح باز گفتن فقط خود عروس باید بره و یکی از کارکنانش پشت چشم نازک کرد که "برای چی این همه آدم(!!!) دنبال عروس اومدین؟! این کارا مال قدیم بود! عروس باید تنها میومد!" منم گفتم:"نه نمی شه! عروسه! بار اوله می خواد اصلاح کنه!" پرسید:"چه نسبتی باهاشون داری؟" گفتم:"خاله مه!!!" یه کم نگاه کرد و گفت:" اصلا شما برای چی با این بچه اومدی این جا؟! برو خونه تون بی خود معطل می شی!!!" تو دلم گفتم به شما ربطی نداره و رفتیم با مادر داماد یه گوشه سالن نشستیم. دوباره یکی دیگه اومد با اخمای تو هم گفت:"خانم! برای چی کالسکه آوردین داخل؟! یه بار هم بهتون تذکر دادن توجه نکردین! این جا رو شلوغ کردین!!! ببرین بذارین زیر پله ها!" منم دیگه اون روم داشت میومد بالا!!! با عصبانیت گفتم:" این همه آدم و صندلی این جاس, این کالسکه زیادیه فقط؟! فکر کنین این هم یه صندلیه که بچه من روش نشسته!!! نمی تونم که این همه وقت بچه رو بگیرم تو بغلم کلافه می شه!" بعد هم غر غر کنون مثلا با خودم گفتم:"حالا چه خبره؟! انگار دفتر ریاست جمهوریه!!!" دیگه مادر داماد که اونم ازاین همه گیر دادن عصبانی شده بود گفت:"بگیر بشین. ولشون کن!!!" یه کم که عصبانیتم خوابید بی توجه به کارکنان گیربده بلند شدم رفتم تو سالن اصلاح و یه کم با خاله ام شوخی کردیم و بعد از آرایشگره که خوش اخلاق تر از بقیه بود اجازه گرفتم که عکس از خاله ام با ابروهای تا به تای یکی برداشته یکی برنداشته اش بگیرم برای یادگاری! کلی نقشه داشتم. دوربین برده بودم که مثل اصلاح کنون خودم و زن برادرم و جاریم فیلم بگیرم. می خواستم نقل و شیرینی پخش کنیم تو آرایشگاه و ... اما کاری که نذاشتن بکنم هیچ, اعصابم رو هم خرد کردن!!!

بالاخره بعد حدود سه ساعت معطلی کار تموم شد و خاله ام با یه ورژن جدید اومد بیرون! مادر داماد هم یه تراول رونما داد و  از آرایشگاه دراومدیم. داماد زنگ زد به خاله ام و گیر داده بود که یه عکس بگیر از خودت بفرست برام ببینم چه شکلی شدی! خاله ام هم گفت نمی شه! باید خودت بیای ببینی!!! دیگه از مادر داماد تشکر و خداحافظی کردیم و رفتیم گل پسر رو از مهد برداشتیم, خاله ام رو رسوندم خونه شون و له و خسته و عرق ریزان برگشتم خونه!



تو آرایشگاه با اون وضعیت, یاد حرف های چند سال پیش دختر عمه شازده افتادم و حالشو درک کردم! اتفاقا با مادر داماد هم همین حرف شد و گفت که الان تحصیل کرده های ما اندازه این آرایشگاه های معروف درآمد ندارن! به علاوه این همه کلاس گذاشتن و بگیر و ببند!!! شازده اون اوایل عروسیمون چند بار گفت بیا برو دوره آرایشگری ببین و آرایشگاه بزن درآمدش خیلی خوبه, گوش نکردم! گفتم من حقوق خوندم می خوام وکیل بشم!!! از وکالت که با اون همه دردسر بهش رسیدم چیز زیادی عایدم نشد, آرایشگر شده بودم قطعا وضعم خیلی بهتر بود!!!



بعدا نوشت: شکر خدا مراسم عقد به خوبی و خوشی برگزار شد. آرایش عروس هم با تمام این حرف ها بسیار عالی شده بود!