سی سالگی

سی سال پیش در چنین روزی حوالی اذان ظهر در بیمارستان مصطفی خمینی تهران دختری که اولین فرزند خانواده بود, چشم هاش رو به روی این دنیا باز کرد...

من امروز سی ساله شدم!


خدا رو هزاران بار شکر که در سلامتی و در کنار پدر و مادر, همسر و دو تا بچه هام به سی سالگی رسیدم.


از اون جایی که سی سالگی یه سن خاصه و یه نقطه اوج, خیلی دلم می خواد امروز یه سورپرایز باحال بشم! مثلا به یه کنسرت عالی دعوت بشم! و یه هدیه درست و حسابی بگیرم, مثل طلا و گوشی موبایل! ولی خوب از اون جایی که همیشه شتر در خواب پنبه دانه می بیند, می دونم نه ازسورپرایز خبری هست و نه از کادوی این چنینی!



حالا از همه خواننده های این جا, خاموش و روشن و چشمک زن, از دوستان صمیمی و نیمه صمیمی, خواننده های قدیمی و جدید, کسایی که همیشه این جا رو می خونن و اونایی که گهگاه سر می زنن, صمیمانه می خوام که بهم بگم چه چیزی رو تو خانه مجازی من دوست دارن؟ اگر از نوشته یا دسته خاصی از نوشته ها خوشتون اومده, اگر خصوصیت خاصی رو در من یا نوشته هام می پسندین, اگر چیزی رو دوست ندارین و روی اعصابتونه, اگر سوال یا خواسته ای دارین, خلاصه هر چه می خواهد دل تنگتون رو بهم بگین!!! برام مهمه نظر شمایی که با بودنتون چراغ این خونه رو روشن نگه داشتین بدونم. می خوام این رو بذارم به پای هدیه تولدم از جانب شما! پیشاپیش از همه کسایی که لطف می کنن و برام می نویسن تشکر می کنم.