عیدی با طعم سرماخوردگی!

کل پاییز و زمستون رو سرما نخوردم _بس که از ترس سرما خوردن تو بارداری خودمو بستم به لیمو شیرین و شلغم!_ اون وقت درست در آغاز بهار و تعطیلات عید مریض شدم. با گلو درد و بی حالی! نه چندان حس و حال بیرون رفتن دارم, نه می تونم زیاد آجیل بخورم! دیروز با مامانم اینا و داداشم اینا طبق قراری که از روز اول عید گذاشته بودیم, رفتیم پارک جنگلی. ولی من با این حال نزار فقط با ژاکت و پتو یه گوشه تو آفتاب نشستم و چایی خوردم و لرزیدم!!! (عمده فعالیت بقیه هم این بود که مواظب سه قلوها باشن و دنبالشون بدوئن!!!) شب هم بعد برگشتن از یه عید دیدنی, مجبور شدم به خاطر خراب شدن مینی واشرم و فعالیت زیاد خانوم کوچولو در زمینه کثیف کردن لباس, کلی لباس با دست بشورم! یه کم هم که خونه رو مرتب کردم و چند تا تکه ظرف شستم و با همکاری شازده خانوم کوچولو رو با زحمت فراوان خوابوندم, با حالی نزدیک مرگ رفتم خوابیدم! البته برنامه ام این بود که شب بشینم کتاب بخونم!



این بلاگستان چرا این قدر سوت و کوره؟ دل آدم می گیره!

روایت آیدا رو جدی بگیرین!!!